sar2




Saturday, March 09, 2002

٭ واقعيت‌هاي غيرداستاني (سرمقالة كارنامه 7)

محمد تقوي




رابطة‌ واقعيت‌ و واقعيت‌ داستاني‌ يكي‌ از بحث‌هاي‌ پايان‌ناپذير نقد ادبي‌ است‌. اما اين‌بار مي‌خواهيم‌ از ديدديگري‌ آن‌ را مطرح‌ كنيم‌.
از منظري‌ غير�ني‌ مي‌توانيم‌ بگوييم‌: واقعيت‌ داستاني‌ از تأثيري‌ كه‌ نويسنده‌ از تجربة‌ شخصي‌ خودش‌ كسب‌مي‌كند به‌ اضا�ة‌ دانشي‌ كه‌ دارد به‌ وجود مي‌آيد. يعني‌ در مجموع‌، واقعيت‌ بيروني‌ در نويسنده‌ تاثير مي‌گذاردو از صا�ي‌ او مي‌گذرد و مي‌شود واقعيت‌ داستاني‌. تا اينجا قضيه‌ به‌ نقد (نقد ادبي‌، نقد روانشناختي‌، نقد نو، نقدساختارگرايانه‌ و...) مربوط‌ مي‌شود. اما اين‌ روند در اينجا پايان‌ نمي‌يابد و با رسيدن‌ متن‌ به‌ دست‌ خواننده‌ تأثيرمعكوس‌ پيدا مي‌كند، و اين‌ بار متن‌ است‌ كه‌ در واقعيت‌ بيروني‌ تأثير مي‌گذارد. اين‌ واقعيت‌ بيروني‌� تأثيرپذيرابتدا خود نويسنده‌ است‌ و بعد هر خواننده‌اي‌ كه‌ اثر را مي‌خواند. تأثير و تأثري‌ كه‌ در مرحلة‌ پيش‌ بسيارخصوصي‌ تلقي‌ مي‌شد و جايگاهي‌ به‌ جز خلوت‌ خواننده‌ و نويسنده‌ نداشت‌، بلا�اصله‌ ابعاد جامعه‌شناختي‌ وحقوقي‌ پيدا مي‌كند و ممكن‌ است‌ منجر به‌ تعقيب‌ قضايي‌ بشود. در هر اجتماعي‌ با موازين‌ حاكم‌ بر آن‌ اجتماع‌خاص‌، مرزهايي‌ وجود دارد كه‌ عبور از آن‌ برتابيده‌ نمي‌شود. در ابتداي‌ راهيم‌ و در شرايط‌ �علي‌ وجود نوعي‌نظارت‌ بر انتشار آثار ادبي‌ ناگزير مي‌نمايد، حالا راجع‌ به‌ پيش‌ از چاپ‌ يا پس‌ از انتشارش‌ اختلا�‌ نظر جدي‌وجود دارد. ناگزير مثل‌ نظارت‌ بر هر �رآيند اجتماعي‌ ديگري‌، درست‌ مثل‌ خود �رآيند نظارت‌ كه‌ بيش‌ از هرمقولة‌ ديگري‌ نياز به‌ توجه‌ دارد. اجتماع‌ نهادهاي‌ نگهباني‌ رابرمي‌گزيند تا از خود د�اع‌ كند. بحث‌ بر سر نحوة‌عملكرد اين‌ نهادهاست‌ و اين‌ مقوله‌ را هم‌ چون‌ ديگر مقولات‌ اجتماعي‌ مي‌توان‌ مورد نقد قرار داد.
داستان‌ اصولاً مترصد آن‌ است‌ كه‌ ماجرايي‌ را در ذهن‌ خواننده‌ بازسازي‌ كند. پس‌ داستان‌ يك‌ تجربة‌ ذهني‌است‌. در مواجهه‌ با اين‌ تجربة‌ ذهني‌ دو روش‌ يا دو تلقي‌ مت�اوت‌ وجود دارد. در نگرش‌ نخست‌ اين‌ تجربه‌ براساس‌ ارزش‌هاي‌ اخلاقي‌ مورد قضاوت‌ قرار مي‌گيرد و تجربة‌ ذهني‌� يك‌ عمل‌ ضداخلاقي‌ مثل‌ ارتكاب‌ به‌ گناه‌مذموم‌ شناخته‌ و محكوم‌ مي‌شود. مطلوب‌ اين‌ روش‌ ماجراها و شخصيت‌هايي‌ است‌ كه‌ آرماني‌ باشند. در اين‌نوع‌ ادبيات‌، شخصيت‌ داستاني‌ تجربه‌اي‌ را از سرمي‌گذراند كه‌ بازسازي‌ آن‌ در ذهن‌ خواننده‌ اخلاقي‌ باشد وخواننده‌ در تجربه‌هايي‌ شريك‌ مي‌شود كه‌ سراسر با تصوير آرماني‌ و ازلي‌ ـ ابدي‌ اين‌ نگرش‌ تطابق‌ نعل‌ به‌ نعل‌داشته‌ باشند. مت�كران‌ اين‌ بينش‌ معتقدند كه‌ تجربة‌ ذهني‌ گناه‌ چون‌ خود گناه‌ نكوهيده‌ است‌ و خواننده‌ را به‌ارتكاب‌ آن‌ تشويق‌ مي‌كند و تجربة‌ ذهني‌� عمل‌ صواب‌ چون‌ خود صواب‌ او را به‌ سرانجام‌ نيك‌ رهنمون‌مي‌كند. سال‌هاي‌ سال‌ بسياري‌ را عقيده‌ بر اين‌ بود كه‌ خواندن‌ رمان‌ بو�‌كور جوانان‌ را به‌ اعتياد و خودكشي‌هدايت‌ مي‌كند و براي‌ آنان‌ مضر است‌. شخصيت‌هاي‌ پسنديدة‌ اين‌ نوع‌ يا در معرض‌ وساوس‌ شيطاني‌ قرارنمي‌گيرند يا اين‌ وسوسه‌ها بر آنان‌ كارگر نيست‌. بحث‌ بر سر رابطة‌ واقعيت‌ با واقعيت‌ داستاني‌ است‌، پس‌مي‌توان‌ گ�ت‌ كه‌ اين‌ بينش‌ آن‌ بخش‌ از واقعيت‌ را كه‌ با تصوير آرماني‌اش‌ تطابق‌ ندارد شايستة‌ واقعيت‌ داستاني‌نمي‌داند، دلش‌ مي‌خواهد آن‌ را نديده‌ بگيرد و به‌ آن‌ مجوز ورود نمي‌دهد.
دوستي‌ �يلمنامه‌اي‌ نوشته‌ بود و مي‌خواست‌ سريالي‌ براي‌ گروه‌ كودك‌ و نوجوان‌ يكي‌ از شبكه‌هاي‌ صدا وسيما بسازد. قهرمان‌ داستان‌ نوجواني‌ شهرستاني‌ بود كه‌ مأمور شده‌ بود گردنبد موروثي‌ را به‌ مراسم‌ ازدواج‌خواهرش‌ برساند. اما در قطار گردنبندش‌ را مي‌دزدند. مسئولان‌ براي‌ صدور اجازة‌ �يلمبرداري‌ در قطار ابتداخواهان‌ مطالعة‌ �يلمنامه‌ مي‌شوند و پس‌ از آن‌ به‌ �يلمنامه‌ اعتراض‌ مي‌كنند كه‌ در قطار نبايد دزدي‌ بشود. اين‌ماجراي‌ اصلي‌ �يلم‌ بود و با برهم‌زدن‌ آن‌ كل‌ داستان‌ �رو مي‌ريخت‌. البته‌ اين‌ عقيدة‌ بسيار پسنديده‌اي‌ است‌ كه‌در قطار نبايد دزدي‌ بشود، اما تكلي�‌ �يلمنامة‌ ما چه‌ مي‌شود؟ از اين‌ اعتراض‌ مي‌توانيم‌ نتيجه‌ بگيريم‌ كه‌مسئول‌ مربوطه‌ از قطارش‌ تصويري‌ آرماني‌ در ذهن‌ دارد و اين‌ تصوير را بسيار مقبول‌تر از تصوير دزدزدة‌پيشنهادي‌ مي‌داند. او �كر مي‌كند نشان‌ دادن‌ دزدي‌ در قطار صحه‌ گذاشتن‌ بر اين‌ عمل‌ است‌ يا صحه‌گذاري‌ براحتمال‌ وقوع‌ اين‌ جرم‌ در قطار. اين‌ تصويري‌ نيست‌ كه‌ او دوست‌ داشته‌ باشد از قطارش‌ در ذهن‌ بينندة‌ �يلم‌ به‌وجود بيايد. حالا سؤال‌ اين‌ است‌ كه‌ آيا حدوث‌ اين‌ واقعه‌ در قطار و البته‌ در �يلم‌، به‌ دزدي‌ در قطار و اين‌ باردر واقعيت‌ دامن‌ مي‌زند؟ يا بر حيثيت‌ مسئولان‌ قطار خدشه‌اي‌ وارد مي‌آورد؟ يكي‌ از اصول‌ اولية‌داستان‌نويسي‌ رعايت‌ اصل‌ محتمل‌نمايي‌ است‌، يعني‌ داستان‌ را چنان‌ بنويسيم‌ كه‌ خواننده‌ آن‌ را وقوع‌يا�ته‌تصور كند يا احتمال‌ وقوع‌ آن‌ را باور كند. اگر مرتب‌ داستان‌هايي‌ بنويسيم‌ كه‌ در قطارهاي‌ آن‌ دزدي‌ نمي‌شود،آيا مورد قبول‌ مخاطب‌ قرار مي‌گيريم‌؟ مگر اينكه‌ در واقعيت‌ بيروني‌ هيچ‌گاه‌ در قطارهامان‌ دزدي‌ نشود. درغير اين‌ صورت‌، بيننده‌ يا خواننده‌، اثر� ما را به‌ عنوان‌ يك‌ واقعة‌ مستقل‌ نخواهد پذير�ت‌ و آن‌ را حركتي‌ صر�اًتبليغاتي‌ براي‌ قطار خواهد انگاشت‌.
تلقي‌ دوم‌ از رابطة‌ واقعيت‌ و واقعيت‌ داستان‌ به‌ اين‌ تناظر يك‌ به‌ يك‌ به‌ ديدة‌ ترديد مي‌نگرد. اگر در اثر به‌بازسازي‌ يك‌ تجربة‌ ذهني‌ ضداخلاقي‌ پرداخته‌ شود، آن‌ را نه‌ به‌ ازاي‌ ارزش‌ آن‌ در واقعيت‌ بيرون‌ بلكه‌ به‌ازاي‌ مناسبات‌ داخلي‌ اثر مورد بررسي‌ قرار مي‌دهد. در رمان‌ "مرگ‌ كسب‌ و كار من‌ است‌" اثر روبر مرل‌ماجراي‌ شايد بزرگترين‌ جنايت‌ تاريخ‌ بشر بازسازي‌ مي‌شود. قهرمان‌ اين‌ كتاب‌، ه�س‌، معاون‌ هيتلر و مبتكرانواع‌ روش‌هاي‌ كشتار جمعي‌ جنگ‌ جهاني‌ دوم‌ است‌. شايد بپرسيم‌: چرا بايد اعمال‌ زشت‌ و شنيع‌ مثل‌ قتل‌ وجنايت‌ را به‌ واقعيت‌ داستان‌ بكشانيم‌؟ نويسنده‌ چه‌ توجيهي‌ داشته‌ و آن‌ را م�يد چه‌ �ايده‌اي‌ دانسته‌ است‌؟ چرابايد در يك‌ تجربة‌ كثي�‌ شريك‌ شويم‌؟ چه‌ سودي‌ از اين‌ عذاب‌ مي‌بريم‌؟ به‌ خصوص‌ كه‌ هر چه‌ ساخت‌ وپرداخت‌ اثر بهتر باشد تجربة‌ عميق‌تر و واقعي‌تري‌ را از سر مي‌گذرانيم‌.
خواندن‌ اين‌ رمان‌ ما را در احساس‌ بزرگترين‌ جاني‌ قرن‌ شريك‌ مي‌كند، ما را با منطق‌ و خرد او به‌ خلوت‌مي‌�رستد. ما را از اهدا�‌ بزرگ‌� گاه‌ زيبا و جاه‌طلبانة‌ او آگاه‌ مي‌كند. هميشه‌ پس‌ از پايان‌ ماجرا قضاوت‌ كردن‌آسان‌ است‌، بخصوص‌ در مورد بازنده‌. وجود ه�س‌ و بيشمار همانندان‌ او در طول‌ تاريخ‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ درانسان‌ امكانات‌ غريبي‌ وجود دارد، و در پيچاپيچ‌ خاكستري‌ ذهن‌ او هزاران‌ انگيزه‌، هزاران‌ �رشته‌ و هزاران‌هزار شيطان‌ در سايه‌روشن‌ها پيدا و ناپيدا هستند.
يا �يلم‌ "�يلمي‌ دربارة‌ كشتن‌" اثر كيسلو�سكي‌ را به‌ خاطر بياوريد. ديدن‌ �يلم‌ ما را در رنج‌ قاتل‌ شريك‌مي‌كند و نتيجه‌اي‌ را كه‌ تنها مي‌توان‌ به‌ بهايي‌ چنين‌ سنگين‌ به‌ دست‌ آورد با تجربه‌اي‌ ذهني‌ كسب‌ مي‌كنيم‌. اين‌تجربه‌ هر انساني‌ را از عواقب‌ اين‌ عمل‌ آگاه‌ مي‌كند وگرنه‌ شنيده‌ايم‌ كه‌ در كوچكترين‌ درگيري‌ها هم‌ يكديگررا به‌ قتل‌ تهديد مي‌كنند. �راوان‌ شنيده‌ايم‌ در هنگامة‌ خشم‌ بگويند: مي‌كشمت‌ يا مي‌كشمش‌. البته‌ اينها بيشترناسزا هستند اما نشان‌ مي‌دهند كه‌ اغلب‌ آدم‌ها دركي‌ سطحي‌ از اين‌ مقوله‌ دارند. �كر كنيد كه‌ اگر قرار باشد هركس‌ مرتكب‌ اين‌ عمل‌ بشود تا نسبت‌ به‌ آن‌ بصيرت‌ پيدا كند چه‌ وضعي‌ پيش‌ مي‌آيد؟
تجربة‌ ذهني‌ يك‌ گناه‌ انسان‌ را بدان‌ آگاه‌ مي‌سازد. او را وامي‌دارد به‌ امكانات‌ من�ي‌ هستي‌ خويش‌ توجه‌كند و اين‌ آگاهي‌ است‌ كه‌ مي‌تواند به‌ موقع‌ زنگ‌ خطر را به‌ صدا درآورد. بنابراين‌ چرا بايد از بازسازي‌ آن‌ درواقعيت‌ داستاني‌ وحشت‌ داشته‌ باشيم‌؟
كار يك‌ داستان‌ يا رمان‌ كنكاش‌ در امكانات‌ وقوع‌نيا�تة‌ ماست‌، امكاناتي‌ كه‌ تحقق‌ يا�تن‌ آنان‌ غيرممكن‌نيست‌. تجسد اين‌ امكانات‌ تصوير مطلقي‌ را كه‌ دوست‌ داريم‌ از خودمان‌ و به‌ خودمان‌ عرضه‌ كنيم‌، مي‌شكند.شايد دردناك‌ باشد اما سلامت‌مان‌ را تضمين‌ مي‌كند.
�رض‌ كنيم‌ داستاني‌ نوشته‌ شده‌ كه‌ در آن‌ يكي‌ از دولتمردانمان‌ مرتكب‌ گناه‌ مي‌شود. تكلي�‌مان‌ با اين‌داستان‌ چيست‌؟ بنابر تلقي‌ اول‌ كه‌ تكلي�‌ روشن‌ است‌: محكوم‌ به‌ �ناست‌. در اين‌ نگرش‌ تصوير آرماني‌ چنان‌نيرومند است‌ كه‌ مي‌تواند حتي‌ هر واقعيتي‌ را ناديده‌ انگارد. صاحب‌ اين‌ بينش‌ اگر واقعيت‌ چنان‌ زور بياورد كه‌نتواند كتمانش‌ كند ناچار وامي‌دهد اما بر سر تصوير آرماني‌اش‌ جان‌ مي‌بازد. اين‌ اصرار بر تكرار تصويرآرماني‌ اغلب‌ به‌ نتيجة‌ غيرمطلوب‌ مي‌انجامد. اين‌ تصوير بارها و بارها به‌ مخاطب‌ عرضه‌ شده‌ و او پيشاپيش‌سرانجام‌ را مي‌داند، حتي‌ مي‌داند چه‌ نتيجه‌اي‌ را از قبل‌ براي‌ نتيجه‌گيري‌ تعيين‌ �رموده‌اند. خوب‌، حاصل‌ چه‌مي‌شود؟ مي‌بينيم‌ كه‌ تجربة‌ ذهني‌ يك‌ عمل‌ صواب‌ به‌ نتيجة‌ ضدخود منجر مي‌شود. در غير اين‌ صورت‌ بايدتلويزيون‌ ما هنوز هم‌ غير از رازبقا چيز ديگري‌ نشان‌ نمي‌داد. شاهد هستيم‌ كه‌ نشان‌ دادن‌ آرماني‌ترين‌ تصاويربه‌ بينندگاني‌ كه‌ اغلب‌ در نهادشان‌ بدان‌ معتقدند بازتابي‌ جز خاموش‌ كردن‌ تلويزيون‌ ندارد يا خريدن‌ ويدئو وآنتن‌ ماهواره‌. در صورتي‌ كه‌ خواندن‌ رمان‌ بو�‌ كور به‌ رغم‌ تجربة‌ ذهني‌ گاهي‌ غيراخلاقي‌ خود ما را به‌ درك‌يكي‌ از گرهگاه‌هاي‌ �رهنگ‌ ايراني‌ و بشري‌ نائل‌ مي‌كند. گاهي‌ تجربة‌ ذهني‌ غيراخلاقي‌ ما را سر س�رة‌ شناخت‌مي‌نشاند و گاهي‌ تجربة‌ ذهني‌ مثلاً صواب‌ ما را از هر چه‌ س�ره‌ بيزار مي‌كند.
اما در نگرش‌ دوم‌ به‌ خود اثر برمي‌گرديم‌. گروهي‌ از آثار، مثل‌ اغلب‌ �يلم‌هاي‌ هاليوودي‌، براي‌ تخريب‌چهرة‌ مخال�ان‌ ساخته‌ مي‌شوند و از آنجا كه‌ در ساخت‌ آنها اهدا�‌ تبليغي‌ در نظر گر�ته‌ شده‌ در حد شعار باقي‌مي‌مانند و به‌ مرحلة‌ بازسازي‌ يك‌ تجربه‌ نمي‌رسند. اما اگر داستان‌ �رضي‌ ما در پي‌ بازسازي‌ يكي‌ از اين‌ات�اقاتي‌ باشد كه‌ خبرشان‌ را در روزنامه‌ها خوانده‌ايم‌ با وضعيتي‌ پيچيده‌تر مواجه‌ مي‌شويم‌.
اين‌ داستان‌ �رضي‌ اگر داستان‌ خوبي‌ باشد بايد چنان‌ نوشته‌ شده‌ باشد كه‌ اگر دولتمردي‌ واقعاً مرتكب‌ گناه‌شد، چنان‌ عمل‌ كند كه‌ در داستان‌ ات�ا� مي‌ ا�تد حتي‌ اگر پيش‌ از اين‌ هيچ‌گاه‌ چنين‌ پيش‌ نيامده‌ باشد. چنان‌ كه‌هر خواننده‌اي‌ پس‌ از خواندن‌ داستان‌ آن‌ را محتمل‌ بيابد، حتي‌ در مورد دولتمردي‌ كه‌ روزگاري‌ درستكار وپرهيزكار بوده‌ است‌.
البته‌ چند پيش�رض‌ هم‌ مطرح‌ است‌ كه‌ هر انساني‌ داراي‌ ضع�‌هاي‌ انساني‌ است‌ و راه‌ درا�تادن‌ با آنها نه‌كتمان‌ آنها كه‌ برملا كردن‌ و شناختن‌شان‌ است‌، كه‌ در تمام‌ مكاتب‌ خودشناسي‌ از مراتب‌ سلوك‌ است‌. اگرچيزي‌ را مطلق‌ كنيم‌ اجازة‌ نقد و ترديد را از خود گر�ته‌ايم‌. بحث‌ بر سر آرمان‌ نيست‌ كه‌ بشر به‌ بركت‌آرمان‌هايش‌ اشر�‌ مخلوقات‌ است‌. اما آرمان‌ هميشه‌ آرمان‌ است‌ و بين‌ بشر و آرمان‌هايش‌ هميشه‌ �اصله‌اي‌هست‌ و همين‌ �اصله‌ است‌ كه‌ انگيزة‌ بالش‌ و تلاش‌ را �راهم‌ مي‌كند، وگرنه‌ آنچه‌ بدان‌ رسيده‌ باشيم‌ نمي‌تواندآرمان‌ ما باشد.
حالا �رض‌ كنيم‌ انسان‌ جايزالخطايي‌ مرتكب‌ لغزش‌ شد و به‌ كي�ر نرسيد و گناهش‌ را تكرار كرد و تبديل‌ به‌انسان‌ گناهكاري‌ شد. او چه‌ وضعيتي‌ را مطلوب‌ مي‌يابد. آيا براي‌ اين‌ انسان‌ گناهكار مطلوب‌ اين‌ است‌ كه‌ چنين‌داستاني‌ نوشته‌ شود، يا نه‌؟ آيا براي‌ او پنهان‌ شدن‌ پشت‌ يك‌ تصوير آرماني‌ مطلق‌ كه‌ كسي‌ اجازة‌ ترديد در آن‌را ندارد بهتر است‌، يا خلا�‌ آن‌؟ تا چندي‌ پيش‌ اگر داستان‌نويسي‌ داستاني‌ در مورد قتل‌هاي‌ زنجيره‌اي‌مي‌نوشت‌ يكسره‌ او را عامل‌ دشمن‌ مي‌پنداشتيم‌. حالا چه‌؟ حالا نويسندگان‌ حق‌ دارند داستان‌ قتل‌هاي‌زنجيره‌اي‌ را بنويسند؟ آيا بازسازي‌ اين‌ تجربة‌ ذهني‌ نمي‌تواند تا آن‌ حدي‌ كه‌ از ادبيات‌ انتظار مي‌رود جلو اين‌تجربة‌ عيني‌ را بگيرد، يا لااقل‌ نمي‌تواند نهادهاي‌ نگهبان‌ جامعه‌ را بيدار و گوش‌ به‌ زنگ‌ نگه‌ دارد؟
خبرهاي‌ روزنامه‌ هميشه‌ جزو بهترين‌ منابع‌ داستان‌نويسان‌ بوده‌اند. چرا داستان‌نويسان‌ ما حق‌ ندارندخبرهاي‌ روزنامه‌ را تبديل‌ به‌ داستان‌ كنند؟ هر نويسنده‌اي‌ حق‌ دارد و بالاتر از آن‌ موظ�‌ است‌ واقعيات‌اجتماعش‌ را مصالح‌ داستانش‌ كند. پس‌ چرا به‌ نويسندگان‌ مي‌گوييم‌ دربارة‌ جنگ‌ بنويسيد؟ كه‌ به‌ حق‌ عظيم‌بود و پررمزوراز و چون‌ هستي‌ پر از ابهام‌. با باقي‌ واقعيت‌ها چه‌ كنيم‌؟ آيا زندگي‌ روزمرة‌ مردم‌مان‌ جزوواقعيت‌ها نيست‌؟ و آنچه‌ در خيابان‌ها در شر�‌ وقوع‌ است‌؟
نويسندگان‌ وجدان‌ من‌ جمعي‌ ما هستند. آنها كاوشگران‌ هستي‌ ما و يابندگان‌ امكانات‌ وجود ما هستند.نويسندگان‌ مَحرَم‌اند. به‌ چشم‌ بيگانه‌ به‌ آنها نگاه‌ نكنيم‌. گاه‌ براي‌ علاج‌ ابتدا نيشتري‌ لازم‌ داريم‌. ممكن‌ است‌درد داشته‌ باشد اما ش�است‌. كار داستان‌ آشكار كردن‌ است‌. داستان‌نويس‌ به‌ دل‌ سياهي‌ چنگ‌ مي‌زند و چيزي‌را بيرون‌ مي‌كشد و مي‌نماياند. اين‌ در ذات‌ نوشتن‌ است‌. مي‌ترسيم‌ واقعيت‌ داستان‌ چگونه‌ تأثيري‌ در واقعيت‌بيرون‌ بگذارد، آن‌ هم‌ در اين‌ لحظة‌ تاريخي‌ كه‌ كمتر از هميشه‌ واقعيت‌ داستان‌ تأثيرگذار است‌، با اين‌ شمارگان‌چاپ‌ كتاب‌ كه‌ داريم‌ و اين‌ تعداد از آن‌ شمارگان‌ كه‌ خوانده‌ مي‌شود؟ اين‌ كه‌ خود �اجعه‌اي‌ است‌، چطورمي‌تواند آتش‌ ديگري‌ را روشن‌ كند؟ آن‌ تعداد ايراني‌ كه‌ كتاب‌ مي‌خوانند كمتر از هر ايراني‌ ديگري‌ هيزم‌ چنين‌آتشي‌ مي‌شوند. آن‌ هم‌ در شرايطي‌ كه‌ گناه‌ كردن‌ از طريق‌ مطالعة‌ كتاب‌ حكايت‌ از بدسليقگي‌ گناهكاران‌مي‌كند. وقتي‌ اين‌ همه‌ روش‌هاي‌ سمعي‌ و بصري‌ براي‌ گناهكاران‌ مهياست‌ چرا بايد با بازسازي‌ آن‌ با كلمات‌ به‌ذهن‌ خود �شار بياورند و خود را از حظ‌ گناه‌آلود سمع‌ و نظر محروم‌ كنند. علاوه‌ بر آن‌ خيابان‌ها لبريز است‌ ازجريان‌ رودخانة‌ داغ‌ سوارها و پياده‌ها. واقعاً تا به‌ حال‌ چند ن�ر از طريق‌ خواندن‌ كتاب‌ منحر�‌ شده‌اند؟ ديگروقت‌ آن‌ شده‌ كه‌ وظي�ة‌ خود را انجام‌ بدهيم‌ و به‌ �رد اعتماد كنيم‌، كه‌ غير از اين‌ چاره‌اي‌مان‌ نيست‌.
نويسندگان‌ محرم‌ اجتماع‌اند، همچون‌ پزشكان‌ كه‌ درد را چاره‌ مي‌كنند. نويسنده‌ اما �قط‌ مي‌تواند درد رابنماياند. ا�سوس‌، دردهاي‌ معنوي‌ بشر دردهايي‌ ازلي‌ ابدي‌ هستند. داستان‌نويس‌ همچون‌ پزشك‌ نه‌ براي‌ گناه‌است‌ كه‌ عريان‌ مي‌كند.
بسياري‌ از واژه‌ها كه‌ در عر�‌ خلا�‌ ع�ت‌ انگاشته‌ مي‌شوند، در رسالات‌ و كتاب‌هاي‌ تخصصي‌ شرعي‌جلوه‌ مي‌�روشند. ت�اوت‌ در چيست‌؟ هر انساني‌ بخشي‌ از زندگي‌ خود را پنهان‌ مي‌دارد، اما نه‌ به‌ اين‌ دليل‌ كه‌قدر و ارزشي‌ ندارد بلكه‌ به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ خصوصي‌ است‌، اما همچنان‌ براي‌ او مطرح‌ است‌. كتاب‌هاي‌ شرعي‌ هم‌از ديد شرع‌ به‌ بررسي‌ اين‌ زواياي‌ پنهان‌ مي‌پردازند. بلا�اصله‌ مي‌بينيم‌ همان‌ واژه‌هايي‌ كه‌ خلا�‌ ع�ت‌ انگاشته‌مي‌شدند در زمينه‌اي‌ مت�اوت‌ نقشي‌ علمي‌ پيدا مي‌كنند و ديگر كاربردي‌ ندارند كه‌ نا�ي‌ ع�ت‌ باشد. مهم‌ اين‌است‌ كه‌ كلمه‌ در چه‌ زمينه‌اي‌ مطرح‌ شده‌ باشد. �راموش‌ نكنيم‌ كه‌ داستان‌ را هميشه‌ در زمينة‌ ادبيات‌ است‌ كه‌مطالعه‌ مي‌كنيم‌.
واقعيت‌ داستان‌ با واقعيت‌ بيرون‌ ت�اوت‌ دارد و تأثيرگذاري‌ آن‌ در واقعيت‌ بيرون‌ �رايندي‌ است‌ پيچيده‌.داوري‌� داستان‌ تخصص‌ مي‌خواهد. به‌ نظر مغرضانه‌اي‌ كه‌ در چند ور� به‌ هم‌ منگنه‌ شده‌ نمي‌توان‌ اطمينان‌ كرد.براي‌ �هم‌ يك‌ اثري‌ ادبي‌ گاه‌ صدها كتاب‌ نگاشته‌ مي‌شود.
مي‌دانيم‌ كشوري‌ كه‌ داستان‌ خوب‌ نداشته‌ باشد، صنعتش‌ هم‌ رشد نمي‌كند، اجتماعش‌ هم‌ نمي‌بالد. عكسش‌هم‌ صاد� است‌. اجتماع‌ يك‌ ارگانيزم‌ زنده‌ است‌ كه‌ اندام‌هايش‌ با هم‌ رشد مي‌كنند، وگرنه‌ تبديل‌ به‌ يك‌موجود عجيب‌الخلقه‌ مي‌شود. اگر مي‌خواهيم‌ بر جهيم‌، نيازمند آنيم‌ كه‌ خود را ببينيم‌، ببوييم‌ و ب�هميم‌، كه‌ اين‌وظي�ة‌ داستان‌ است‌. كتاب‌ و داستان‌ نه‌ براي‌ نمايش‌ آمار و نمودار و �خر �روختن‌ است‌، نه‌ براي‌ جايزه‌ دادن‌ وگر�تن‌، كه‌ ضرورتي‌ است‌ حياتي‌ براي‌ من‌� جمعي‌ ما.
****
بي‌شك‌ يكي‌ از دلايل‌ مو�قيت‌ ادبيات‌ امريكاي‌ لاتين‌ گستردگي‌ دنياي‌ اسپانيايي‌ زبان‌ است‌. نويسندگان‌امريكاي‌ لاتين‌ هرگاه‌ در كشور خود با مشكلي‌ مواجه‌ بوده‌اند، در كشور ديگري‌ از امريكاي‌ مركزي‌ به‌ انتشارآثار خود دست‌ زده‌اند. نويسندة‌ اسپانيايي‌ زبان‌ هميشه‌ مردمان‌ سرتاسر امريكاي‌ لاتين‌ و بخشي‌ از اروپا رابدون‌ وساطت‌ مترجم‌ پيش‌ روي‌ خود داشته‌ است‌. نويسندگان‌ عرب‌ زبان‌ هم‌ در كشورهاي‌ متعددي‌ مخاطب‌دارند، همين‌طور نويسندگان‌ انگليسي‌ زبان‌، �رانسه‌ زبان‌، پرتغالي‌ زبان‌ و...
مي‌گويند كه‌ نويسنده‌ در خانة‌ زبان‌ زندگي‌ مي‌كند و در بطن‌ آن‌ دست‌ به‌ آ�رينش‌ مي‌زند. انگار نويسندگان‌ايراني‌ در خانة‌ نه‌چندان‌ جاداري‌ زندگي‌ مي‌كنند، اما اين‌طورها هم‌ نيست‌. گستره‌اي‌ كه‌ �ارسي‌ زبانان‌ در آن‌زيست‌ مي‌كنند سرزمين‌ پهناوري‌ است‌ كه‌ خانه‌اي‌ بزرگ‌ در آن‌ هست‌ اما قديمي‌ و كهنه‌، كه‌ سال‌هاست‌ مرمت‌نشده‌، خانه‌اي‌ كه‌ از نو بايد به‌ آن‌ سروصورتي‌ داد. خانة‌ بزرگي‌ كه‌ ساكنان‌ هر قسمت‌ آن‌ براي‌ ادامة‌ زندگي‌دست‌ به‌ دوباره‌سازي‌ آن‌ زده‌اند، اما بزرگي‌ خانه‌ و دشواري‌هاي‌ زمانه‌ ساكنان‌ زبان‌خانة‌ �ارسي‌ يا پارسي‌ راچنان‌ از هم‌ دور نگه‌ داشته‌ كه‌ همخانه‌ بودنمان‌ را به‌ �راموشي‌ سپرده‌ايم‌. بنابراين‌ اگر نويسنده‌اي‌ در آن‌ سوي‌جهان‌ به‌ زبان‌ �ارسي‌ دست‌ به‌ آ�رينش‌ بزند، دست‌ به‌ تركيب‌ خانه‌اي‌ زده‌ كه‌ خانة‌ ماست‌. نويسندة‌ ايراني‌ هم‌ باآ�رينش‌ در بطن‌ زبان‌ �ارسي‌ خانة‌ هر �ارسي‌ زباني‌ را گسترده‌ است‌، حالا چه‌ �رقي‌ مي‌كند كه‌ كجاي‌ دنيا باشد،نويسنده‌اي‌ ايراني‌ باشد كه‌ در غربت‌ سرگردان‌ است‌، يا اهل‌ كشوري‌ ديگر.
كارنامه‌ بر آن‌ است‌ كه‌ آثار �ارسي‌ زبانان‌ خارج‌ از ايران‌ را عرصة‌ نقد و بررسي‌ قرار دهد. اين‌ متن‌ �راخواني‌است‌ به‌ تمام‌ نويسندگان‌ �ارسي‌ زبان‌ جهان‌، از برادران‌ ا�غاني‌ خودمان‌ و �ارسي‌ زبانان‌ هند گر�ته‌ تا وراي‌مرزهاي‌ شمالي‌ و خويشان‌ تاجيكمان‌ و...
كارنامه‌ هر اثر �ارسي‌زباني‌ را از هر كجاي‌ دنيا، و از هر طاي�ه‌ و قومي‌ كه‌ باشد �رامي‌خواند، و از منتقدان‌هم‌ انتظار دارد نگاه‌ تيزبين‌ خود را بدان‌ معطو�‌ كنند. تا به‌ اينجا كه‌ يكي‌ از بزرگان‌ وعده‌ كرده‌اند در باب‌داستان‌نويسان‌ ا�غاني‌ نقدي‌ بنويسند.
ما �كر مي‌كنيم‌ كه‌ هيچ‌ داستاني‌ در موطن‌ خود نياز به‌ زيرنويس‌ و پانويس‌ و توضيح‌ ندارد، اما در مواردي‌كه‌ ياد كرديم‌ گاهي‌ با تعابيري‌ مواجه‌ مي‌شويم‌ كه‌ به‌ نظر �ارسي‌زبانان‌ اين‌ مرز و بوم‌ غريب‌ مي‌نمايد. به‌ همين‌دليل‌ در بالاي‌ آثار اين‌ دسته‌ از عزيزان‌ عبارت‌ نويسندة‌ مثلاً ا�غان‌ را خواهيم‌ آورد تا خواننده‌ گمراه‌ نشود. اين‌باب‌ را با عرضة‌ يك‌ داستان‌ از عزيز همزباني‌ از ا�غانستان‌ آغاز مي‌كنيم‌، تا بدانيم‌ كه‌ سق�‌ آسمان‌ زبان‌ �ارسي‌�امروز اين‌ ديار كدام‌ رنگ‌ است‌.





........................................................................................

Home